باز له له می زند از تشنه کامی برگ.
باز می جوشد سراپای درختان را غبار مرگ
باز میپیچد به خود
ــ از سیلی سوزان گرما ــ
تاک
می فشارد پنجه های خشک و گردآلود را بر خاک.

باز باد از دست گرما می کشد فریاد
گوییا می رقصد آتش میگریزد باد!
باز میرقصد به روی شانه های شهر
شعله های آتش مرداد
رقص او چون رقص گرم مارها
بر شانه ضحاک!
سر بر آر از کوه، با آن گاوپیکر گرز
ای نسیم درهء البرز...!